بهشت روی. در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج). آسمانی روی. (ناظم الاطباء). زیباروی. که رویش در زیبائی چون بهشت باشد: مرا بعشق ملامت مکن که عشق مرا ز روی خوب تو گشت ای بهشت رو، آئین. فرخی. بهشت روی من آن لعبت پری رخسار که در بهشت نباشد به لطف او حوری. سعدی. و رجوع به بهشتی رو و بهشت سیما شود
بهشت روی. در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج). آسمانی روی. (ناظم الاطباء). زیباروی. که رویش در زیبائی چون بهشت باشد: مرا بعشق ملامت مکن که عشق مرا ز روی خوب تو گشت ای بهشت رو، آئین. فرخی. بهشت روی من آن لعبت پری رخسار که در بهشت نباشد به لطف او حوری. سعدی. و رجوع به بهشتی رو و بهشت سیما شود
محظوظ و کامران و نیک بخت و کامیاب. (ناظم الاطباء). سودبرنده. کامیاب. برخوردار. بهره بر. بافایده. (یادداشت بخط مؤلف) : ببخشیدشان جامه و سیم و زر ببودند زو هریکی بهره ور. فردوسی. همچنو ما همه از نعمت او بهره وریم پس چو نیکونگری نعمت او نعمت ماست. فرخی. نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد. فرخی. خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور. سوزنی. بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند. سوزنی. که ای بهره ور موبد نیکنام چرا پیش از اینم نگفتی پیام. سعدی. از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست. سعدی.
محظوظ و کامران و نیک بخت و کامیاب. (ناظم الاطباء). سودبرنده. کامیاب. برخوردار. بهره بر. بافایده. (یادداشت بخط مؤلف) : ببخشیدشان جامه و سیم و زر ببودند زو هریکی بهره ور. فردوسی. همچنو ما همه از نعمت او بهره وریم پس چو نیکونگری نعمت او نعمت ماست. فرخی. نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد. فرخی. خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور. سوزنی. بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند. سوزنی. که ای بهره ور موبد نیکنام چرا پیش از اینم نگفتی پیام. سعدی. از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست. سعدی.
تک رو. تنهارونده. بی همراه: بت تنهانشین ماه تهی رو تهی از خویشتن تنها ز خسرو. نظامی. ، گمراه و منحرف از راه. (ناظم الاطباء) ، دست خالی رونده. روندۀ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست: نه بر مرد تهی رو هست باجی نه از ویرانه کس خواهد خراجی. نظامی. رجوع به تهی رفتن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بیهوده سفرکننده. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره. دربدر. خانه بدوش. (فرهنگ فارسی ایضاً)
تک رو. تنهارونده. بی همراه: بت تنهانشین ماه تهی رو تهی از خویشتن تنها ز خسرو. نظامی. ، گمراه و منحرف از راه. (ناظم الاطباء) ، دست خالی رونده. روندۀ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست: نه بر مرد تهی رو هست باجی نه از ویرانه کس خواهد خراجی. نظامی. رجوع به تهی رفتن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بیهوده سفرکننده. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره. دربدر. خانه بدوش. (فرهنگ فارسی ایضاً)